در آرزوی لیمو !!!
یکی از چیزایی که خیلی خیلی خیلی دوست دارم لیموی داخل خورشت هست!!! وقتی توی سلف دانشگاه غذای همه لیمو داره بجز مال اینقدر حرص میخورم که نمیفهمم اون غذا رو چطوری خوردم!!!! بعد هی به دوستم میگم : نگا اون لیمو داره!!!! نگا این لیمو داره !!!!! هیچوقت هم پیش نیومده که توی غذای خودم لیمو باشه !!! هفته ی قبل به " سحر" گفتم: رفتیم به اون مسوول غذا میگی برامون لیمو بذاره؟؟؟ گفت: باشه، بهش گفت اون هم خدایی دوتا لیموی بزرگ گذاشت تو غذای هر دومون!
سرتون رو درد نیارم تا من لیمو رو برداشتم که با قاشق نصفش کنم دستم لرزید و لیمو افتاد و قل خورد و رفت زیر اون میز دیگری!!!!!! منو میگی ، بلند گفتم : سحححححررررر !!! لیموووووووووو !!!!!!!!!!! واااااااای خدا !!! چه صحنه ی دردناکی بود!!!!:))))))) سحر لیموش رو داد به من و گفت من زیاد دوست ندارم واسه تو !!!! با این وجود چشم از اون لیموی مذکور برنمیداشتم و هی حرص میخوردم! به سحر گفتم: شنیدی میگن داغ لقمه تا چهل شبه !!!! الان من تا چهل شب عزادارم !!!!! :))))))))
امروز هم طبق معمول من لیمو نداشتم و لیموی سحر رو خوردم !!!!!!!! :))))))