برای آنکه باید باشد و نیست...!
شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ب.ظ
تو نمیدانی، نیستی که بدانی اما من... از جنگیدن خسته شدم! از جنگیدن برای تو...
اگر بدانی چقدر برایت جنگیدم وقتی بیایی بیشتر باورم داری...
استاد میگفت دعای بدون اقدام فایده ندارد!! اقدام؟؟ کدام اقدام؟؟ چه اقدامی باید انجام بدهم که بیایی؟؟
کاغذ مچاله دیده ای؟؟
مثل کاغذ مچاله میمانم... از بس بغض هایم را مچاله کرده ام!!
دلیل میخواهند برای نخواستنم! دوست دارم فریاد بزنم: نمیخواهم چون او را میخواهم...! اما...
تو کیستی...؟؟ اگر بپرسند چه بگویم...؟؟
تو دست نیافتنی هستی یا من تو را پیدا نمیکنم...؟؟
در برابر آنها مجالی جز گریه نداشتم...!
بی شانه شکستم و سوختم...!
میدانی چرا؟؟
چون پای تو در میان بود...
توئی که نمیدانم کیستی...؟؟
مسخره ست؟؟؟ برای من نیست...!
کم کم انگار باید باور کنم که نخواهی آمد...
سهم چه کسی خواهی شد...؟؟
نمیدانم...

اگر بدانی چقدر برایت جنگیدم وقتی بیایی بیشتر باورم داری...
استاد میگفت دعای بدون اقدام فایده ندارد!! اقدام؟؟ کدام اقدام؟؟ چه اقدامی باید انجام بدهم که بیایی؟؟
کاغذ مچاله دیده ای؟؟
مثل کاغذ مچاله میمانم... از بس بغض هایم را مچاله کرده ام!!
دلیل میخواهند برای نخواستنم! دوست دارم فریاد بزنم: نمیخواهم چون او را میخواهم...! اما...
تو کیستی...؟؟ اگر بپرسند چه بگویم...؟؟
تو دست نیافتنی هستی یا من تو را پیدا نمیکنم...؟؟
در برابر آنها مجالی جز گریه نداشتم...!
بی شانه شکستم و سوختم...!
میدانی چرا؟؟
چون پای تو در میان بود...
توئی که نمیدانم کیستی...؟؟
مسخره ست؟؟؟ برای من نیست...!
کم کم انگار باید باور کنم که نخواهی آمد...
سهم چه کسی خواهی شد...؟؟
نمیدانم...

۹۴/۱۲/۰۱