شکارچی تنها

من از دریا یاد گرفتم غرقش کنم هر کسی را که از حدش گذشت...

شکارچی تنها

من از دریا یاد گرفتم غرقش کنم هر کسی را که از حدش گذشت...

شکارچی تنها

خیال خام پلنگ من به سوی ماه جهیدن بود
و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود
پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجه به خالی زد
و ماه ـ عشق ِ بلند ِ من ـ ورای دست رسیدن بود.
دختری از دیار فرزانگان
دانشجوی کارشناسی حقوق، دانشگاه آیت الله بروجردی.
تمام مطالب این وبلاگ متعلق به نویسنده است و کپی فقط با ذکر منبع مجاز می باشد.

آخرین نظرات

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

یک وقت هایى باید خودت را به بیخیالى بزن
بیخیال تمام آدم هایى که دوستت ندارند
بیخیال تمام کارهایى که مى خواستى بشود ولى نشد
بیخیال تمام رکب هایى که خوردى
بیخیال هر کس که امروز وارد زندگیت شد و فردا رفت
بیخیال تلاش هاى بى نتیجه ات
دوست داشتن هاى بى ثمرات
وقتى کسى دوستت ندارد اصرار نکن
وقتى کسى برایت وقت ندارد خودت را به زور در برنامه هایش جا نده
وقتى کسى نمى خواهد تو را ببیند پا پیچش نشو
زندگى همین است...
شاید تو براى همه وقت بگذارى ولى قرار نیست همه دوستت داشته باشند و برایت وقت داشته باشند
شاید بهانه هایشان براى فرار تو را قانع نکند
ولى به قول بکت:
" گاهى فقط باید لبخند بزنى و رد شوى بگذار فکر کنند نفهمیدى."

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ آبان ۹۵ ، ۱۹:۰۵
دختری از دیار فرزانگان

آخرین ترم کارشناسی... ترمی که با اتفاقات تلخ شروع شد و امیدوارم با اتفاقات شیرین تموم بشه! کاش امسال ارشد شهری رو که دلم میخواد قبول بشم!

بعضی وقتا با خودم میگم چرا حقوق رو برای ادامه ی تحصیل و برای ساختن سرنوشتم انتخاب کردم! دوستش دارم اما سختی کار گاهی اوقات اونقدر خسته م میکنه که دیگه میبُرم! از اینکه مجبوری اینهمه ماده و تبصره رو بلد باشی! از نظرات مختلف حقوقدانان، از تعارض برخی از مواد قانونی، از ابهامات و رفع ابهاماتشون، از بی عدالتی ای که توی برخی از مواد قانونی موج میزنه! از کلاس پزشکی قانونی 8 صبح که اول صبحی درمورد نعش و جنازه و مرگ و کبودی نعشی و به دار آویختگی وووو حرف میزنه خسته ام!

امروز ادله اثبات دعوی داشتیم با استاد "ش" داشت راجع به اقرار توضیح میداد و من همش سوال تو ذهنم به وجود میومد و سوالاتم رو میپرسیدم و استاد انگار که متوجه ی سوال من نمیشد جوابی میداد که اصلا ربطی به سوال من نداشت!!!!!! و من دیگه مثل گذشته و مثل ترمای قبل حوصله نداشتم گیر بدم و حتما یه جواب قانع کننده از استاد بگیرم! بیخیال شونه بالا مینداختم و مشغول نت برداری میشدم!!

قرصم رو یادم رفته بود بخورم و حتا با خودم دانشگاه نبرده بودمش، به سمیرا گفتم یه لیوان آب واسم میاری؟؟ وقتی که اورد من خود به خود تشنگیم برطرف شده بود و آب تا آخر کلاس توی لیوان موند و گرم شد...!

ریشه ام در بهار است و
برگ هایم در پاییز
نه سبز میشوم
نه زرد
این روزها
حال درختی را دارم
که فصل ها را نفهمیده
عنوان از: بابک زمانی

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ آبان ۹۵ ، ۲۰:۱۸
دختری از دیار فرزانگان